سالها قبل متنی خواندم که برای دانستن و شناختن فرق قائل بود و من در این باره بسیار فکر کردم . امروز بسیار از نکته هایش برایم روشن شده است .و چون میدانم مفید است برای شما توضیح می دهم .
اول اینکه یک شناختن داریم قبل از دانستن در باره چیزی یا کسانی - دوم شناخت هایی داریم که بعد از دانستن و آموختن است .
سوال اول اینکه انسان ابتدا موضوعی را میداند و بعد می شناسد یا برعکس.
نوزاد اول مادرش را حس می کند و می بوید و می شناسد .پس از شیر خوردن و در آغوش مادر رفتن شناختش تکمیل می شود. بعد که بزرگ شد شاید در باره مادر مطالب زیادی یاد بگیرد.
انسان هایی چون بردگان و ضعفا اول ظلم را حس می کنند بعد کم کم درباره آن چیز هایی یاد می گیرند.
از نظر فلسفی اصطلاحی داریم به اسم قوه و فعل - مثلا یک بذر بالقوه یک درخت است اما باید تحت شرایط زمان و مکان خاصی پرورش یابد.
شاید نام دیگر شناختن و شناخت - مفهوم ادراک باشد - مثلا می گویند دختران شاید مادر شدن را ادراک کنند شاید هم بدون ازدواج و فرزند داشتن مادر شدن را ادراک نکنند .
اما یک پسر هیچوقت مادر بودن را ادراک نمی کندچون اصلا بالقوه مرد بودن یعنی مادر نشدن - چون فیزیولوژی بدنش نمی تواند در شرایط مادر بودن قرار بگیرد.
این جریان و اصطلاح دانستن و شناختن در باره خیلی موضوعات صدق می کند.
مثلا می گویند فلان شخص کاردان است .اما کارشناس نیست . یعنی تجربه عملی و اجرایی آن کار را ندارد.
ما انسان ها همه دارای تجربیاتی هستیم که ویژه خودمان است . روستایی یک تجربه هایی دارد که شاید یک شهروند آن تجربیات را ندارد.
فقرا تجربیاتی دارند که ثروتمندان ندارند - ثروتمندان تجربیاتی دارند که فقرا ندارند.
زنان تجربیاتی دارند که مردان ندارند و بالعکس - جوان های امروز حالاتی دارند که سالخوردگان ندارند .چون جوانی آنان طور دیگری تجربه شده است.
فطرت انسان محل احساس ها و حافظه روانی و شناختن ها ی اوست و مغز انسان و حافظه انسان محل دانش های او می باشند.
وقتی می خواهیم درباره کسی داوری کنیم باید مدتی با او نشست و برخاست کنیم تا او را درست بشناسیم.
امروز مردم می خواهند رئیس جمهور انتخاب کنند چگونه باید این افراد را شناخت و آیا درباره آنان اطلاعاتی داشتن کافی است؟